... وَأَنَّ الَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَهِ أَعْتَدْنَا لَهُمْ عَذَاباً أَلِيماً ﴿10﴾ وَيَدْعُ الْإِنسَانُ بِالشَّرِّ دُعَاءَهُ بِالْخَيْرِ وَكَانَ الْإِنْسَانُ عَجُولاً﴿11﴾
اين بخش «وَيَدْعُ الْإِنسَانُ بِالشَّرِّ دُعَاءَهُ بِالْخَيْرِ» ميتواند وابسته به همين «إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ يَهْدِي لِلَّتي هِيَ أَقْوَمُ» باشد براي اينكه غالب انسانها هم در تصميمگيري نپختهاند و هم در انديشه و فكر و باور، خاماند. در مسئله انديشه تا به نصاب برهان نرسد هرگونه پذيرش و باوري خام خواهد بود.
در مسئله انگيزه هر اراده و نيّتي وقتي مطابق با عقل و نقل نبود، نپخته است؛ هم انسان بايد در مسائل علمي به نصاب برهان برسد، هم در مسائل عملي به نصاب حق. اكثر مردم اينچنين نيستند؛ هم زودباورند، هم زود تصميم ميگيرند. اين عجله و شتاب قبل از نصاب علمي و عملي در غالب مردم هست.
آن هدايتي كه قرآن كريم بهعهده دارد كه «يَهْدِي لِلَّتي هِيَ أَقْوَمُ» ميگويد وقتي سلوك علمي داريد به برهان برسانيد و زماني كه سلوك عملي داريد به ايقان و اخلاص برسانيد قبل از اينكه به مرحله يقين و حجت شرعي برسي، چيزي را باور بكني، خامي و عجله است.
قبل از اينكه به آن خلوص دسترسي پيدا كني، تصميم بگيري عجله كردهاي! بايد تعاملي بين آن علم و اين عمل باشد؛ يعني وقتي مركز فرماندهي به نام اراده، تصميم، نيّت و مانند آن شروع به فعاليت ميكند، بعد از آن باشد كه مركز انديشه به نصاب رسيده، اگر انسان چيزي را احساس كرد، تجربه كرد، بعد به خيال و واهمه داد همانجا محور باورش شد، چنين انسان خيّالِ وهّامي را قرآن به مُختال تعبير ميكند؛ يعني اين خيالانديش است. اما وقتي كه به برهان رسيد، به جزم رسيد، با دليل مطلبي را فهميد، اين ميشود عاقل؛ اين در مراحل علمي است.
در مراحل عملي هر چيزي را كه دلش خواست يا عصباني شد، غضبناك شد، بيميل بود محور تصميم او شهوت يا غضب بود، اين را ميگويند مُختال اما اگر از شهوت و غضب گذشت، به آن عقل عملي رسيد كه «ما عبد به الرحمن و اكتسب به الجنان»(1) شد، تصميم را به دست عقل داد، اين ميشود عاقل؛ آنكه «إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ يَهْدِي لِلَّتي هِيَ أَقْوَمُ» همين است.
عجله هم با سرعت فرق دارد؛ عجله براي قبلالوقت است، سرعت براي بعد از وقت. كسي كه قبل از ظهر دارد نماز ميخواند اين عجله كرده است چون هنوز وقتش نشده. گرچه با قرينه گفته ميشود «عجّلوا بالصلاه قبل الفوت و بالتوبه قبلالموت» اما آن با قرينه است وگرنه نماز قبل الوقت عجله است. نماز اول وقت اما «سرعت» است كه فرمود: «وَسَارِعُوا إِلَي مَغْفِرَه»(2) اما عجله هر جا مطرح شد «نهي» شد... .
البته موارد فراواني را مفسّرين[آوردهاند] مخصوصاً فخر رازي چندين مورد ذكر كرده است. غالب آنها بر فرض تماميتشان بيان مصداقي از مصداقهاست. مثلاً چون در آيهاي دارد كه «خُلِقَ الْإِنسَانُ مِنْ عَجَلٍ»(3) يا «كَانَ الْإِنْسَانُ عَجُولاً» گفتهاند اين عجله ناظر به اين است كه كفار وقتي آيات عذاب و معاد و قيامت را ميشنيدند، ميگفتند «مَتَي هذَا الْوَعْدُ»(4)؛ عجله ميكردند؛ اين حق است اما بيان مصداقي از مصاديق است يا در همين آيه قبل كه «يُبَشِّرُ الْمُؤْمِنِينَ الَّذِينَ يَعْمَلُونَ الصَّالِحَاتِ أنَّ لَهُمْ أَجْراً كَبِيراً» و «أَعْتَدْنَا لِلظَّالِمِينَ» مثلاً «عَذَاباً أَلِيماً» ميگويند «مَتَي هذَا الْوَعْدُ» يا ميگفتند كه پس آن بشارت و اين انذار كجاست؟
اين شتاب بيموقع است كه فرمود «وَكَانَ الْإِنْسَانُ عَجُولاً» يا در جريان ولايت حضرت امير(ع) كه آن شخص گفت «إِن كَانَ هذَا هُوَ الْحَقَّ مِنْ عِندِكَ فَأَمْطِرْ عَلَيْنَا حِجَارَهًً مِنَ السَّماءِ أَوِ ائْتِنَا بِعَذَابٍ أَلِيمٍ»(5) و «سَأَلَ سَائِلٌ بِعَذَابٍ وَاقِعٍ»(6) اين مصداقي از مصاديق عجول بودن انسان است؛ هيچكدام از آنها نميتواند تمام مدار اين آيه نوراني باشد. اين آيه نوراني درباره اكثري انسانهاست كه اينها هم خوشباورند، هم زود تصميم ميگيرند.
اينكه در بعضي از تعبيرات ديني ما آمده است كه «كفي بالمرء كذباً أن يحدّث بكلّ ما سمع»(7) در دروغ هر انسان همين بس كه همين كه چيزي را شنيد نقل ميكند قبل از تحقيق. اين «إِن جَاءَكُمْ فَاسِقٌ بِنَبَإٍ»(8) براي همين است ديگر!اينكه فرمود «كفي بالمرء كذباً أن يحدّث بكلّ ما سمع» هر چه را شنيد نقل بكند، يعني از گوش به دهان و از دهان به گوش اين وسطها به عقل مجال فكر نميدهد، هر چه شنيد نقل ميكند، فرمود اين درست نيست. خب اين شتابزدگي در كار است.
بنابراين اينگونه از آيات كه دارد عجول بودن انسان را مذمّت ميكند و راه عاقل شدن او را هم ( إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ يَهْدِي لِلَّتي هِيَ أَقْوَمُ) معرفي ميكند، اقوم بودنش اين است كه در مسائل انديشه و علم تا به جزم نرسيدهاي چيزي را باور نكني؛ در مسائل عملي هم تا چيزي مسلّم نشد كه خير است و خالص است اقدام نكني! هم آن باورِ علمي هم اين اقدامِ عملي بايد عاقلانه باشد؛ اين راه قرآن است: مشورت كنيد؛ فكر كنيد، برهان كنيد «لاَ تَقْفُ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ الْسَّمْعَ وَالْبَصَرَ كُلُّ أُوْلئِكَ كَانَ عَنْهُ مسئولاً»(9). مكرّر در مكرّر فرمود گوش مسئول است، زبان مسئول است، دل مسئول است، تا عالم نشدهايد باور نكنيد، حرف نزنيد.
وجود مبارك حضرت صادق(ع) فرمود: «إنّالله حصّن» أو «حضّ» أو «خصّ عباده بآيتين»(10). فرمود خداي سبحان انسان را در يك مدار بسته نگه داشت؛ دو طرفش سيم خاردار است؛ اين طرف ميخواهد برود سيم خاردار است، آن طرف ميخواهد برود سيم خاردار است؛ اين وسط بايد زندگي كند.
فرمود دو طرف جامعه انساني را با سيم خاردار بست (خصّ عباده بآيتين)؛ يكي اينكه از اين طرف بخواهد برود باور كند جلويش را ميگيرند (تا يقين پيدا نكردهاي باور نكن)! از آن طرف ميخواهد تكذيب كند، نفي كند جلويش را ميگيرند تا دليل نداشتي تكذيب نكن! آن وقت دوتا آيه را هم بيان ميكنند؛ يكي «لاَ تَقْفُ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ إِنَُ الْسَّمْعَ وَالْبَصَرَ كُلُّ أُوْلئِكَ كَانَ عَنْهُ مسئولاً» و «بَلْ كَذَّبُوا بِمَا لَمْ يُحِيطُوا بِعِلْمِهِ وَلَمَّا يَأْتِهِمْ تَأْوِيلُهُ»(11). تصديق بيدليل با ايمان سازگار نيست؛ ميخواهي تصديق كني با دليل، تكذيب هم ميخواهي بكني با دليل.
فرمود ذات اقدس الهي مؤمن را در يك مدار بسته تربيت كرده؛ اين ميشود «يَهْدِي لِلَّتي هِيَ أَقْوَمُ». در واقع ميخواهي چيزي را تكذيب بكني عيب ندارد ولي دليلش را بياور. اگر كسي بيدليل تكذيب كرده مشمول اين كريمه است: «بَلْ كَذَّبُوا بِمَا لَمْ يُحِيطُوا بِعِلْمِهِ وَلَمَّا يَأْتِهِمْ تَأْوِيلُهُ».
تصديق بيدليل مشمول آيه سوره «اسراء» است كه «لاَ تَقْفُ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ».اگر كسي شتابزده، بدون تحقيق تصديق كرد «يَدْعُ الْإِنسَانُ بِالشَّرِّ دُعَاءَهُ بِالْخَيْرِ» ميشود؛ شتابزده بدون تحقيق تكذيب كرد، اين هم همينطور ميشود. اين «يَدْعُ» گرچه خيليها به تعبير سيدناالاستاد وجوه فراواني را براي آن ذكر كردهاند بعضيها از متأخرين ميگويند اين جزء پيچيدهترين آيههاست براي اينكه «يَدْعُ الْإِنسَانُ بِالشَّرِّ دُعَاءَهُ بِالْخَيْرِ» اين يعني چه؟ انسان دعا ميكند شر خود را مثل دعاي خير؛ اين يعني چه؟ بعضي گفتند كه وقتي انسان عصباني شد مرگ خود، مرگ فرزندان خود، سقوط خود را از خدا ميخواهد. اين آيه به اين عظمت و جلال را بر آن معنا حمل كردند.
«يَدْعُ» يعني «يطلب»؛ اولاً اين «يَدْعُ» اصلش «يدعوا» با «واو» هست؛ دليلي هم بر جزم و سقوط «واو» نيست و دليلي هم بر ترك «واو» در كتابت نيست حالا چون قرآن رأساً مهجور در حوزهها بود و متأسفانه هنوز هست هنوز اين بحث فقهي روي آن نشده كه ما قرآن را چطور بنويسيم. حتماً بايد طوري بنويسيم كه بچههايمان نتوانند بخوانند، توده مردم فارسيزبان نتوانند بخوانند، حتماً بايد آن «الف» را كوچك بنويسيم؛ اين درد است!
چرا با خطّ نستعليق ننويسيم؟ عروس خطها خط نستعليق است؛ چه كسي گفته قرآن را حتماً بايد آن طور بنويسيم؟ حتماً بايد طوري كه طه عثمان نوشته بنويسيم خب طرزي بنويسيم كه خودمان، بچههايمان، زنهايمان، دخترانمان، همين مردم شيرينزبان فارسي بتوانند بخوانند ديگر! لذا طوري نوشته ميشود كه غالباً نميتوانند بخوانند؛ با اينكه وظيفه رسمي همه ما اين است كه در خدمت اين كتاب باشيم[و] حداقل روزي 50آيه بخوانيم.
خب، اين «واو» دليلي بر حذفش نيست. ميشود اين را نوشت چون مجزوم نيست؛ نظير «سَوْفَ يُؤْتِالله الْمُؤْمِنِينَ»(12) يا «يَوْمَ يُنَادِ الْمُنَادِ»(13)، خب «ينادي» بايد باشد نه «يناد» اين «ياء» چرا حذف شده؟ اما مكتوب اين است. «سندعُ» با ضمّه نوشته شده نه با «واو». [در]«يَوْمَ يُنَادِ الْمُنَادِ» «ياء» حذف شده، در مقام بحث ما هم «واو» حذف شده. «يَدْعُ» اصلش «يدعوا» است.
اينجا نه دليل بر نصب است، نه دليل بر جزم است، نه دليل بر چيز ديگر است كه «واو» حذف بشود.به هر تقدير «يَدْعُ الْإِنسَانُ بِالشَّرِّ دُعَاءَهُ بِالْخَيْرِ»- آن بيان6-5، وجهي كه جناب فخر رازي ذكر كرده است- اينها قبول دارند كه هيچكدام از اينها نميتواند پيام اصلي آيه باشد؛ خب هر كدام از اينها ميتواند مصداقي از مصاديق آيه باشد.اما آن بيان لطيف سيدناالاستاد علامه طباطبايي(رض) ميتواند يك بيان خوبي باشد. ايشان فرمودند انسان شبانهروز نيازمند است براي اينكه «أَنتُمُ الْفُقَرَاءُ»(14) و نياز به ديگري هم ندارد؛ فقط نياز به ذات اقدس الهي دارد چون فقير، محتاج غني است منتها در تطبيق اشتباه ميكند؛ بهدنبال زيد و عمرو ميرود. پس سراسر جهان سؤال است اين مسئله هم اختصاصي به انسان ندارد.
«يَسْئَلُهُ مَن فِي السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ»(15)؛ اين آيه نوراني سوره مباركه «الرحمن» صدر و ذيلش مربوط به سؤال و جواب جهاني است. «يَسْئَلُهُ مَن فِيالسَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ» خب چه چيزي؟ «كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ»(16) چرا؟ براي اينكه كل يوم سائلين زيادند. اين يوم نه در قبال ليل است نه صلات يوم، نه مجموعه شبانهروز است بلكه يعني لحظه؛ نه يعني لحظه بلكه ظهور. در هر ظهوري او شأن تازه دارد براي اينكه سؤال هر لحظه است؛ ميلياردها ميليارد موجود هر لحظه از او چيزي ميخواهند نهتنها 7ميليارد بشر.
«يَسْئَلُهُ مَن فِي السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ» چون سؤال دائمي است، دائمالسؤالاند. او هم «دائم الفيض علي البريه» است. مگر ميشود موجودي در لحظهاي در «تخوم بحار الي عنان السماء» يك لحظه از خدا چيز نخواهد اينكه فرض ندارد! پس هر موجودي دائماً سؤال ميكند او هم «دائم الفيض علي البريه» است؛ فيضش هم قطع نميشود «وكلّ منّه قديم».
حالا انسان چه سهمي دارد... . بايد از خدا طلب كند اما عجله نكند. اين انساني كه بهدنبال حرام ميرود طبق بيان نوراني حضرت امير(ع) عجله ميكند، حضرت فرمود اينها روزيِ حلالشان مقدّر شده[ولي] بهدنبال آن نميروند، بهدنبال يك چيز نقد ميروند!
1- الكافي، ج1، ص11،
2- آلعمران/ 133،
3- انبياء/ 37،
4- يونس/ 48،
5- انفال/ 32،
6- معارج/ 1
7- وسائل ، شيعه، ج12 ص188،
8- حجرات/ 6،
9- اسراء/ 36،
10- الكافي، ج1، ص43،
11- يونس/ 39،
12- نساء/ 146،
13- ق/ 41،
14- فاطر/ 15،
15- الرحمن/ 29،
16- الرحمن/ 29